مدادسیاه

گا‌ه‌نوشته‌‌هایی درباره هنر و ارتباطات

مدادسیاه

گا‌ه‌نوشته‌‌هایی درباره هنر و ارتباطات

بایگانی

۶ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

یکی از دلایل بی‌توجهی ما به توصیه‌های رسمی و دولتی این است که زیربنای نظم جمعی را متزلزل می‌بینیم


رابطه تاریخی بین حکومت‌ها و مردم در ایران شبیه رابطه ناظم و دانش‌آموزان فیلم «صبح روز بعد» کیومرث پوراحمد(1371) است. همان ناظم (با بازی جهانبخش سلطانی) که زبانش چوب بود و فلک. مجید قصه هم هر چه کرد و هر چه گفت به گوشِ معلمان و ناظم‌ سوء‌تفاهم نشست و مدام کتک خورد؛ حتی آنجا که در کمال صداقت در انشایش نوشت که دلش می‌خواهد مرده‌شور شود و دلش برای همسایه مرده‌شورشان می‌سوزد. در صحنه نهایی فیلم وقتی که ناظم به همین دلیل می‌خواهد مجید را سر صف فلک کند، مدیر می‌آید و جلوی او را می‌گیرد و ناظم در جواب می‌گوید:«مگر می‌شه این ... ها رو بدون فلک آدم کرد؟»

به نظر می‌رسد یکی از مهمترین پرسش‌های دولتمردان در تاریخ معاصر ایران همین است که چرا علی‌رغم تمام زحماتی که می‌کشند، مردم کمتر به حرف‌شان گوش می‌دهند و از مرجعی جز نهادهای ایدئولوژیک‌ساز دولتی تبعیت می‌کنند. این است که خیلی موقع‌ها حکومت‌ها مجبور شده‌اند به جای تعامل با قوای قهریه حرف‌شان را پیش بردند.

برای دولتی‌ها عجیب است که چرا توصیه‌های ایمنی را که به نفع همه است، کسی جدی نمی‌گیرد. مثلا می‌گویند به جاده نزنید بهمن می‌آید، ولی عده‌ای هستند که پلیس راه را گول می‌زنند و به استقبال مرگ می‌روند. بی‌تردید چنین رفتارهایی دلایل بسیار پیچیده و متعددی دارد، ولی در ادامه یکی از مهمترین و موثرترین آنها را بررسی می‌کنیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۵ ، ۱۶:۱۱
کمتر از ده دقیقه فرصت دارم برای نوشتن اینکه قلبم درد می‌کند. احساس می‌کنم بغض گلویم را با سنبه تپانده‌ام به سینه. انگار که بخواهد بغض بیرون بزند و نتواند، مثل یک پرنده در چهاردیواری تاریک دلم گیر کرده و هر چه بیشتر بی‌محلی‌اش می‌کنم، بیشتر بی‌تاب می‌شوم...
چیز خاصی نیست؛ زندگی همین است. بس که می‌دانم چه‌قدر تلخ است با این لگدپراکنی‌های گه‌گاهش کنار آمده‌ام. امیدوارم هر چه‌زودتر تمام شود این درد زنده بودن. امید معجزی ز مرده هست مرده باش... معجزه از این بالاتر که تمام می‌شود و در فراموشی خاک دیگر نه نشانی از تاک می‌ماند و نه تاک‌نشان...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۵ ، ۱۶:۲۴

البته که وقتی از فیلمی مثل «قاتل اهلی» خوش‌مان نمی‌آید بهتر است از سالن بیرون برویم و با خنده و حرف زدن مانع تماشای علاقمندان نشویم، ولی اینکه پولاد کیمیایی هم از انتهای سالن فریاد بزند «زهرمار!» نشان از واقعیتی تلخ دارد. در نشست خبری فیلم تقریبا کسی جرات نکرد از فیلم کیمیایی خرده بگیرد. کیمیایی آنها که خندیدند را مزدور خواند و البته اضافه کرد: «اتفاقا زود ساکت شدند. با یک «زهرمار» آن عده زود ساکت شدند!» عده‌ای از عشاق آقای کیمیایی هم حسابی از فیلم تعریف کردند و خواستند «دست استاد را ببوسند» که البته استاد نگذاشت.

 ولی نکته ماجرا اینجاست که کیمیایی با تمام بزرگی و تاثیرش در تاریخ سینمای ایران، خود محصول نوعی استبداد فرهنگی است. این ماییم که با رفتارهای افراطی در تایید یا تکذیب هنرمندان آنها را به دره استبداد می‌افکنیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۵ ، ۱۰:۲۰

دبستان که بودیم کوچکترین برخورد بهانه‌ای برای گفتن:«مردی زنگ آخر وایستا حالی‌ت می‌کنم!». زنگ آخر که می‌آمد یقه‌کشی شروع می‌شد. اما وسط گیر و دار دعوا عده‌ای بودند که بی‌دلیل یک لگد به هر دو سمت کشمکش حواله می‌کردند. یا مثلا یکی از دو طرف را می‌گرفتند تا آن یکی کارش را بسازد. نه اینکه فکر کنید پشت دوستش در می‌آمد، نه. فقط از دیدن دعوا کیف می‌کرد. حالا این شده ماجرای رسانه‌ها در ایران و جهان. اینکه به جای حل و فصل دعوا، خود آتش‌بیار معرکه می‌شوند.

شاید بگویید رسانه در دنیایی که جوامع درگیر فجایع انسانی‌اند، نمی‌تواند ساکت بنشیند. یا بگویید مثلا مگر ماجرای تصادف سربازان استان فارس را یادت رفته؟ یا ماجرا برخورد قطار تبریز- مشهد. مگر می‌شود ماجرای پلاسکو را می‌شود هضم کرد؟ موافقم؛ کسی منکر این تلخی‌ها نیست. قصه این است که تمام این تلخی‌ها بهانه‌ای شده‌اند برای نمک پاشیدن بیشتر رسانه‌ها به زخم‌ها.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۵ ، ۱۰:۱۹

چه سالی است؟ نمی‌دانم. ولی می‌دانم که تو راه می‌روی. کاپشتن خلبانی صورتی به تن داری و کلاه پشمین به سر. از آن کلاه‌ها که فقط صورتت بیرون است و سر دماغت سرخ از سرما. باید میانه پاییز 71 باشد. شایدم 72. راستش جزئیاتش را خوب یادم نمی‌آید، ولی احتمالا همراه مامان از مهدکودک بدو بدو آمده‌اید خانه و با سرعت تمام یکی دو ساک دستی را برداشته‌ایم و به سمت خیابان زمزم دویده‌ایم. احتمالا من هم یکی از کیف‌های کوچک را کشان‌کشان از روی پل عابر پیاده اتوبان افسریه عبور می‌دهم. شاید خشایار هم تو را روی دست گرفته تا سرعت‌مان بیشتر شود.

- سه‌راه...

- سه‌راه...‌

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ بهمن ۹۵ ، ۱۹:۴۵

نمی‌دانم دیده‌اید یا نه. برخی والدین وقتی سر بچه‌ کوچک‌شان به میز یا هر جسم سخت دیگری برخورد می‌کند، در حالی که کودک گریان‌شان را بغل کرده‌اند، سراغ میز یا آن جسم سخت بیچاره می‌رود و آن بی‌جان بدبخت را تنبیه می‌کنند که مثلا «ای میز بد! بی‌تربیت!» حالا شده کار برخی از ما. آنچنان هنوز از ماجرای فرو ریختن پلاسکو بغض و اشک داریم که نمی‌دانیم آن را کجا خالی کنیم. این است که اگر در پی سیاست‌بازی و گرفتن ماهی از آب گل‌آلود نباشیم، در شبکه‌های اجتماعی عکس تجمع‌کنندگان تلفن به‌دست را می‌گذاریم و می‌نویسیم که چه‌قدر از دست تکنولوژی‌ها و عکس‌ها و مردمِ ... عصبانی هستیم. می‌نویسیم که این سلفی‌بگیران از مریخ نیامده‌اند. برخی دیگر هم که از شبکه‌ها و پیام‌رسان‌های اینترنتی دل خوشی ندارند، وقت را خوش می‌بینند برای انتقام. پس مصاحبه‌های آنچنانی می‌کنند در رد فضای مجازی و شبکه‌های اجتماعی و پیام‌رسان‌ها.

برخی دیگر هم ژست انتقادی به خود گرفته‌اند که اصلا «روزنامه‌نگاری شهروندی» و این شیوه‌های جدید اطلاع‌رسانی واقعا مشکل دارد. نمونه‌اش این شایعه‌هایی است که مدام پخش می‌شود بین مردم و مسئولان پیوسته تکذیبش می‌کنند. اما این روزنامه‌نگاری شهروندی چیست که این‌قدر منتقد دارد؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۵ ، ۱۹:۲۷