زمانی بود که حکیمان عالم به خاطر تسلط بر علوم مختلف میتوانستند منبع ایجاد
فکر فلسفی هم باشند. اینجاست که مثلا افلاطون هم فیزیک و هندسه میداند و هم
فلسفه. بعد از پیشرفتهای شگفتانگیز علم در دوره جدید و بعد از
اینکه هریک از علوم تخصصی شدند، هرکدام از دانشمندان پی طره یار خویش گرفتند.
اینجاست که عالم فیزیک تنها به کار کشف روابط اشیا در زمین و فضا میپردازد و عالم
فلسفه و علوم انسانی همان داشتههای تاریخی و قدیمی را مدام مرور میکند.
بنظر میرسد اگر قرار بر تولید علم و حکمت باشد، باید همکاری میان عالمان علوم
تجربی و انسانی بیشتر و بیشتر شود. کاری که در دانشگاههای بزرگ دنیا هماکنون در
حال پیگیری است. اما متاسفانه در حالی که گفتمانهای علمی مدام در حال ساخته شدن و
فروریزیاند، علوم انسانی در کشور ما تازه فهمیده که دنیا روی شاخ گاو نایستاده و
زمین به دور خویش و خورشید میچرخد. در حالی که در عرصه علم اشکالات مهمی به تئوری
«مهباگ»(Big Bang) گرفته میشود، ما اینجا تازه از دانستن
درباره انفجار بزرگ هیجانزده میشویم.
در حالی که علوم زیستی منشاء روح را کاملا فیزیکی میبیند، ما در توهم خویش
هنوز برای روح داستانسراییهای ذهنی و اسطورهای میکنیم. ممکن است بگویید همین
یافتههای علمی هم بزودی رد میشوند و چندان قابل اعتماد نیستند. من هم موافقم ولی
فکر میکنم به راه بادیه رفتن علوم تجربی، بهتر از نشستن باطل علوم انسانی است.
حداقل علم تجربی به قدر وسع کوشیده.
خلاصه سخن اینکه علوم انسانی میبایست بر پایهای قابل اتکا و بر اساس واقعیات
بشری بایستد و گرنه به ورطه خیال و اسطوره میگراید. چه خوب است فلسفه، علوم اجتماعی، روانشناسی،
علوم دینی، حقوق و... از یافتههای جدید عرصههای علوم تجربی دور نیفتند. بگذار
حتی علم تجربی جدید هم چندان قابل اتکا نباشد، حداقلش این است که علوم
انسانی پویا میشود و ایستا و به دور از واقعیات بشری.
شاید بهتر باشد عالمان علوم انسانی کمی سرشان را از کتابهای مالوف خویش بالاتر
بیاورند و حداقل اگر توان تحصیل در رشتههای تجربی را ندارند، در میان یافتههای
جدید آنان سرک بکشند. کمترین و سطحیترین کار شاید ورق زدن فصلنامههای علمی باشد.
قصدم تحقیر علوم انسانی در برابر علوم تجربی نبود. اینها را نوشتم تا به خودمان نهیب بزنم:«کمی بیشتر بجنبیم»