مدادسیاه

گا‌ه‌نوشته‌‌هایی درباره هنر و ارتباطات

مدادسیاه

گا‌ه‌نوشته‌‌هایی درباره هنر و ارتباطات

بایگانی

۸ مطلب در بهمن ۱۳۹۲ ثبت شده است

خشونت یعنی بغل نکردنت

یعنی استقلال من از آغوشت

گاهی بزرگترین جنایت‌های جهان

از کوچکترین کم‌کاری‌های تو آغاز می‌شود


به نقل از وبلاگ دوست نازنین مهدی جلیلی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۲ ، ۱۹:۳۲

پوستر فیلم «امروز» پرستویی و گلستانی را نشان می‌دهد که انگار سعی می‌کنند سدی نامرئی را از جلوی خویش بردارند. سدی از بی‌تفاوتی و قضاوت‌های بی‌جا و اشتباه؛ چیزی که فیلمساز انگار سعی دارد با سکوت بازیگر نقش نخست خویش(و بازی به‌اصطلاح زیرپوستی پرستویی) آن را به مخاطب منتقل کند.

 با این همه، مخاطب پس از دیدن فیلم با پرسش‌های بی‌جوابی مواجه است و حیرت از اینکه اگر میرکریمی به‌عمد سعی می‌کرد فیلم بدی بسازد، احتمالا از «امروز»ش بهتر می‌شد. حیرت از سر این که آیا کارگردان این کار همانی است که «زیرنور ماه»، «یه حبه قند»، «به‌همین سادگی» و «خیلی‌دور خیلی‌نزدیک» را ساخته؟! براستی میرکریمی بزرگ را چه شده؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۲ ، ۱۹:۵۷

این یادداشت در روزنامه اعتماد دیروز کار شد.

در دنیایی که معمولا اسطوره را با جنگ اشتباه می‌گیرند، کمی سخت است درباره صلح گفتن. اصولا همیشه اصالت با جنگ است و انسان نزاع برای بقا دارد. اما دوره مدرن زمانه گلاویز شدن مردان جنگی نیست. در این زمان آدم‌ها با تصویر ارائه شده از «دیگری» به‌طور مجازی می‌جنگند و البته عده‌ای هم به‌طور حقیقی می‌میرند. چیزی که جنگ مدرن را وحشتناک‌تر می‌کند عادی‌شدن آن است.

برای نمونه شبکه خبر خودمان برای آنکه به مخاطبانش آرامش تزریق کند، پیوسته خبر جنگ می‌دهد. مدام آدم‌ها می‌میرند. جوری که گاهی موقع شنیدن خبر مرگ، کانال عوض می‌کنیم. در نقاط خاصی از دنیا(مثل آفریقا، پاکستان، سوریه و عراق) اگر کمتر از یک عددی مرده باشند، آن را خبر نمی‌دانیم. البته این مخصوص ایران نیست، رسانه‌های جهانی هم آستانه‌ای برای مرگ قائلند. اگر مثلا در سوئد یک نفر کشته شود خبر است و اگر در قبایل آفریقایی صدها نفر کشته شوند.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۲ ، ۱۸:۲۲

این مطلب رو که خوندم نمی دونم چرا گریه ام گرفت. داستان این عکس رو هم که شنیدم برام زیباتر شد

ساز تجویدی رو شکستن واقعا گریه هم داره

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۲ ، ۱۱:۴۴

یه موقع‌هایی یه غمی می‌آد تو دل آدم که می‌دونی دلیلش چیه. یعنی می‌دونی جرقه‌اش از کجاست ولی دیگه این جرقه مهم نیست؛ چون بوی دود غم‌های کهنه رو پیش کشیده. تنهایی و سرمای اتاق باعث شده در خودم جمع بشم.کلی کار نکرده دارم که تنبلی از دستم می‌گیره و می‌بره به دورها.

البته این سرما بخشی‌ش عصبیه. مثل خاطراتی که پریشب برام مرور شد و صدام از سرما می‌لرزید و پنهانش کردم. واقعا از یه آدمایی نمی‌گذرم و صدالبته همچنان عاشقانه دوست دارم کسانی را که مهرشون بر کوه یخ این روزهای من آتشفشان کرده...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۲ ، ۰۰:۱۵
من عاشقانه ایران رو دوست دارم. به نظرم شادی و آرامش رو باید جایی پیدا کرد که آدماش هم زبون و همدل باشن باهات. یعنی ایران واقعا بستر بالقوه ای می تونه باشه واسه ما که توش آروم بگیریم. ولی انگار تو ذره ذره خاک این سرزمین و تاریخش طوفان خوابیده. آدماش هم مدام فراری اند از این طوفان. اینه سر راه فرارشون هم نوعان شون رو له می کنند.
اینجاست که بستر آرامش ما پر می شه از تیغ های شک برای ماندن یا رفتن.
بدترین شکنجه زندگی در ایران اینه که سرجات نباشی و نتونی حات رو پیدا کنی. اگرم پیدا کنی راهت ندن. اینه که مجبور توی جای اشتباهی آدم اشتباهی باشی با وظایف اشتباهی...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ بهمن ۹۲ ، ۱۳:۳۰

ساعت از دو گذشته و خوشحالم که یه سه شنبه لعنتی دیگه هم گذشت. بدجوری امشب قصد کشتن لحظه هام رو دارم. خوابم نمی بره و حال خوابیدن رو هم ندارم.

این سه شنبه هم روز خوبی نبود. 

کارم را دوست ندارم. بدجور احتیاج دارم که تحولی درست کنم در زندگی ام.

با عزیزی به مشکل خوردم امیدوارم حل بشه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ بهمن ۹۲ ، ۰۲:۱۳

دو سه شبه خوب نمی خوابم. دیشب قرص نخوردم و دردم کم شد. ولی چیز دیگری آزارم می داد و هی بیدار می شدم...

خوابم می آد الان ولی ناراحتم. دیشب تپش قلب داشتم و انگار یکی داشت روی گلوم رو فشار می داد... نمی دونم.

راستی خبر بدی که فکر می کردم می رسد نرسید؛ خبر بدتری رسید...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۲ ، ۱۲:۵۹