موسسه همشهری دوشنبه این هفته برای فریدون صدیقی بزرگداشت میگیرد. من قرار نیست در این مراسم حضور داشته باشم. با خودم گفتم اگر بر فرض محال از من میخواستند که درباره او بنویسم، چه میگفتم؟ این شد که این یادداشت را نوشتم.
برای «فریدون صدیقی» بزرگداشت گرفتن سادهترین کار عالم است؛ آدم بیآزاری است، ولی بیآزار بودن در عالم روزنامهنگاری ویژگی خوبی نیست. روزنامهنگار نواحی فسادبرانگیز بدنه قدرت را قلقلک میدهد. حال ممکن است موقع خندیدن آنقدر این جناب قدرت دامن از کف بدهد که ناخواسته(یا خواسته!) سیلی محکمی هم به گوش روزنامهنگار بزند. صدیقی هم از این سیلیها کم نخورده. قدیمیها میگویند شیطنتها داشته و آزارها رسانده به قدرت. اما برای خیلی از ما که نسبتی با قدرت نداریم، او انسانی است بیآزار و کوهی از مهربانی و محبت.
اینکه گفتم بزرگداشت گرفتن برایش راحت است از سر همین بیآزاری است. مثلا اگر در وصف او بگویم که مردِ بلندبالایی است شمشاد وَش، حتما به علفهای کوتوله باغ بر نمیخورد؛ چون آنان نیز با همه حقارت خویش خوب میدانند که رونق بستان از اوست و هرزگی علفها چیزی از آزادگی این مرد کم نمیکند. یا اگر در بزرگداشتش بگوییم علیرغم پا به سن گذاشتن، موهای سرش پرپشت و مشکی است، کچلها دلخور نمیشوند. نه از این باب که آنان روادارند و منجی گفتوگو و صلح، بلکه این بیچارهها دستشان به جایی بند نیست.