درباره زیبایی(2)/ سختی تحدید زیبایی
همانطور که در بخش پیش گفتیم افلاطون زیبایی را به رفتارها نیز تسری میداد و تعریف آن را به ارزشهای اخلاقی نیز میرساند. حالا ببینیم که این زیبایی چه حوزههایی را در بر میگیرد.
افلاطون زیبایی را به ارزش پیوند داده است، امّا باید پرسید که آن را چگونه می فهمید؟
او پنج تعریف را مورد بررسی قرار میدهد:
1- زیبایی به عنوان تناسب
2- زیبایی به عنوان تاثیر و اثربخشی
3- زیبایی به عنوان سودمندی (یعنی، به عنوان چیزی سودمند در ترویج خوبی)
4- زیبایی به عنوان لذت برای چشمها و گوشها
5- زیبایی به عنوان فایدهای لذتبخش.
این پنج تعریف را میتوان عملاً به دو تعریف فرو کاست:
1- زیبایی به عنوان تناسب (چون اثربخشی و سودمندی میتواند به عنوان شکلهای متفاوت تناسب در نظر گرفته شود)
2- زیبایی به عنوان لذتی برای چشمها و گوشها.
بد نیست پیش از ادامه بحث نکتهای درباره تناسب بگویم: این تناسب که زیبایی به دنبال دارد از نظر عددی نیز قابل محاسبه است. همان عددی که به آن نسبت طلایی[1] میگویند و خداپرستانی چون پاچیولی نسبت الهی مینامندش. 1.618 شاید معروفترین عدد در عالم هنر کلاسیک باشد که از «نسبت بخش بزرگتر به بخش کوچکتر، برابر با نسبت کل به بخش بزرگتر» به دست میآید. هرچند در قرون میانه روی آن تاکید بسیاری شده ولی اقلیدس در جلد ششم هندسه خویش درباره آن نوشته است و پیش از او نیز مصریان در ساخت اهرام از همین نسبت متناسب بهره بردهاند. این نسبت به چشم انسان زیبا میآید و این تقارن نزدیک به نامتقارن برای چشم انسان خوش است. کِپلر در کنار قضیه فیثاغورث این نسبت را دو گنج ریاضی میدانست. به عبارت دیگر، همین نسبت هم در دل خود تناسب دارد و هم برای چشم لذتبخش است.
کارایی از این نگاه، اهمیت زیادی دارد. پس هنر فانتزی یک جورایی از این منظر بیمعناست؛ به همین خاطر است که از نظر سقراط یک صندوقچه مناسب ارزشمندتر از یک سپر طلایی است که به کار جنگ نمیآید. شبیه کلیدی طلایی که به هیچ قفلی نمیخورد. یا شبیه قطعه «بندباز» علینقی خان وزیری.
افلاطون دو ایراد را بر این تعریف وارد کرد:
1- اینکه اشیای متناسب، ابزار و وسیلهای برای غایتهای خوب باشند، مستلزم این نیست که خودشان نیز خوب باشند، این در حالی است که زیبایی همواره خوب است. این مسئله را افلاطون به عنوان یک اصل بدیهی میداند و هر تعریفی را که با آن سازگار نباشد، قبول نمیکند. مثلا یک کلید قراضه ممکن است عامل گشودن قفلی سخت شود. آیا خود کلید هم زیباست و تناسب دارد؟
2- در میان بدنها، اشکال، رنگها و اصوات زیبا، در واقع چیزهایی وجود دارد که به خاطر داشتن تناسب، آنها را ارج مینهیم، امّا چیزهایی نیز وجود دارد که به خاطر خودشان به آنها بهاء میدهیم و این چیزها در تعریف سقراط جایی ندارند. در واقع، خود سقراط اشیائی را که فینفسه زیبا هستند از آنهایی که تناسبشان علت زیباییشان است، جدا میکند.
اما آیا زیبایی چیزیست که از طریق حس شنوایی و بینایی برای ما ایجاد لذت میکند؟ از نظر افلاطون این تعریف ریشهای سوفسطایی دارد؛ چون زیبایی نمیتواند با واژههای بصری تعریف شود. چرا که زیبایی برای گوش نیز وجود دارد. همچنین زیبایی نمیتواند با واژههای شنوایی تعریف شود، زیرا زیبایی برای چشم نیز وجود دارد. تعریف سوفسطائیان چنین بیان میکند که زیبایی چیزی مشترک برای چشم و گوش است، امّا در این باره که این شیء مشترک چه میتواند باشد، چیزی نمیگوید. تعریف سوفسطائیان، با محدود کردن زیبایی به محسوسات و فرمها، مفهوم یونانی زیبایی را مقیدتر میسازد. با این حال افلاطون به ایده نخست یونانیان یعنی اینکه زیبایی هر آن چیزی است که تحسین انسان را برانگیزد، دل بست و از آن جدا نشد. به نظر افلاطون زیبایی نمیتواند به زیبایی برای چشم و گوش منحصر باشد. زیرا شامل حکمت و دانائی، فضیلت، رفتار اصیل و قوانین خوب نیز هست.
اما براستی این هنر چیست؟
زمانی برای ابتدای جزوه هنر و ارتباطاتی که تدریس میکردم چند نقلقول جمع کرده بودم که آنها را بدون کم و کاست میآورم
پرسش از چیستی امور، همیشه تاریخ، ذهن انسان را به خود مشغول داشته است. از همان زمان که سقراط و همعصرانش به چیستی یا «تعریف» حقیقت، معرفت، واقعیت، زیبایی و... میپرداختند، رسالهها و مقالههای بسیاری برای تعریف حدود یک مفهوم نگاشته شده است. فرض بر این بوده که باید بتوانیم واژه یا مفهوممان را تعریف کنیم و اگر نتوانیم، انگار که نمیدانیم درباره چه چیزی حرف میزنیم. این امر درباره «چیستی هنر» هم مصداق دارد. بدین ترتیب ما با پاسخ به چیستیها به اساسیترین مفاهیم بشری سر و شکلی فکری و عمیق میدهیم.
تولستوی در کتاب «هنر چیست؟» خود بحث خود را با این موضوع شروع میکند که چرا بشر تا این حد در طول تاریخ برای هنر ارزش قائل شده؟ چون هرجا که امکانش بوده وقتی برای ایجاد هنر خویش صرف کرده است. فایده این کوشش و سرمایه عظیم انسانی چیست؟ از نظر تولستوی هنر راستین آن است که در خدمت هدفی نیک باشد و تلاش میکند که این هدف نیک و چگونگی رسیدن به آن را توضیح دهد. او جزو کسانی است که هم به پرسش چیستی هنر پاسخ میدهد و هم به اینکه «هنر خوب چیست؟»
ممکن است بگوییم که اینروزها مثل دوره نویسنده روسی «جنگ و صلح» کسی چندان به جنبه اخلاقی هنر نمیپردازد، ولی اگر هم چنین باشد، نمیتوانیم منکر این شویم که هنر همچنان سرمایه اجتماعی و وقت بسیاری را به خود جلب میکند. وگرنه اگر چنین نباشد چرا ما پول و وقت خویش را صرف میکنیم برای خرید یا تماشای یک نقاشی یا کنسرت؟ این علاقه از کجا میآید؟
از طرف دیگر، اگر حتی بتوانیم برای مفاهیم دیگر تعریفی ثابت، جامعه و مانع بیاوریم برای هنر نمیتوانیم. اگر در دورههای پیشین با تنوع تعاریف(گاه تعاریفی متضاد) مواجهایم، اما در دورههای جدیدتر دیگر صرف دستساختهای انسانی و تقلید از طبیعت معنی هنر نمیدهد، بلکه نوآوری[2] است که اهمیت دارد. به قول دوبوفه[3](1901- 1985) نقاش فرانسوی:«گوهر هنر، تازگی و بدیعبودن است؛ بنابراین نگرشهای مربوط به هنر هم باید تازه باشند. انقلاب دائم، تنها رهیافت شایسته هنر است».
هیچ تعریفى تاکنون ارائه نشده که بتوان ادعا کرد کامل و بىنقص است. در حقیقت، در هر دورهاى یک تعریف نسبت به سایر تعاریف برترى مىجوید؛ در حالى که اشکالات و ایرادات خاص خود را یدک مىکشد. زمانى بود که تعریف صرفاً جسمانى هنر پسندیده بود و امروزه تعریف شهودى آن اهمیت بیشترى دارد.
مسئلهاى که در همه این تعاریف مشترک است، مواجهه آنها با موضوعى به نام زیبایى است. گروهى تعریف هنر را منوط به تعریف زیبایى و ملازم آن دانستهاند و گروه دیگر، با این که پیرامون زیبایى بحث کرده و از آن تعریفى نیز ارائه دادهاند، این مفهوم را از تعریف هنر حذف کردهاند؛ چرا که آن را پدیده اى نسبى و در تعریف گمراه کننده قلمداد کرده اند.
در زبان انگلیسی art هم به معنی هنر بکار میرود و هم به معنی فن و صناعت. در زبان فارسی کلمهای که رساننده هردو معنا باشد نداریم. هرچند این کلمه از قدیم کاربرد زیادی داشته است، ولی وقتی سخن از Works of art میشود، منظور آثار هنری است.
به نظر میرسد وقتی ارسطو از هنر میگوید که کاری بس عقلانی است، تاکیدش بیشتر روی صناعت هنری است؛ چون میدانیم که هنر برخاسته از الهامهای احساسی است. از نظر ارسطو:«انواع برجسته زیبایی عبارتند از: نظم[4]، تقارن[5] و تعیّن[6]. اینها را بیشتر دانش ریاضی نشان میدهد و اثبات میکند.» به طور ضمنی، تلقی ارسطو از زیبایی این است که ادارک هنر نیازمند استعدادهای عقلی است؛ یعنی همان قوهای که وجه امتیاز آدمی از دیگر جانوران عالم است. چون دیگر جانوران در برابر لذت ناشی از «هماهنگی و زیبایی» عاجزند و حسی ندارند.(هنفلینگ، 1386: 10)