مدادسیاه

گا‌ه‌نوشته‌‌هایی درباره هنر و ارتباطات

مدادسیاه

گا‌ه‌نوشته‌‌هایی درباره هنر و ارتباطات

بایگانی
از دیدن مستند بی بی سی درباره ایرج پزشکزاد هم خیلی لذت بردم و هم اینکه خیلی خیلی غمگین شدم...
هیچی برای یه هنرمند سخت تر از این نیست که از ریشه هاش جداش کنند.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۹۲ ، ۱۳:۲۵


شب یلدا بود دیشب. با سروش رفتیم خونه مهدی جلیلی. درباره شعر و موسیقی و سینما حرف زدیم. ساز زدیم. بجای حافظ خوانی سعدی خوانی کردیم.

مهدی عزیز خیلی تو زحمت افتاد. بسیار خوش گذشت. جای همه عزیزان خالی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۹۲ ، ۱۱:۲۹

معمولا هرجا مستاجر بوده ام، همسایه ها از سازم تشکر کرده اند. 

این جای تازه ای که آمده ام چندان هنوز با جوش آشنا نیستم این است که کمتر پیش می آید ویلن بزنم یا بخوانم. همدم من شده تنها یک سه تار که گاهی هم همراه آن چیزی می خوانم. البته معمولا آرام.

داشتم همین کار را می کردم و خیلی حالم خوب بود که همسایه بالایی سه ضربه به زمین خودشان و سقف ما زد. شاید بچه شان بوده و اصلا نمی دانم صدایم به طبقه بالا می رسد یا نه ولی خب حالم گرفته شد. انگار که از طبقه پنجم یک سطل آب یخ ریخته باشند تو گلویم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۲ ، ۲۰:۱۷

این مطلب را برای هفته‌نامه 6 و 7 همشهری نوشتم.


فردا 56 سال از فوت ابوالحسن خان صبا می گذرد. در تمام این سال ها از او بسیار گفته شده و البته که هرچه باز هم بگویند کم است؛ چون سایه سنگین اخلاق و هنرش را بر سر موسیقی معاصر ایران نمی توان نادیده گرفت. اما سوالی که شاید کمتر از خود درباره او پرسیده ایم این است که چرا چنین گنجینه شور و نوایی باید در سن 55 سالگی و در اوج محبوبیت و البته دلخوری از اوضاع اطراف خویش خاموش شود؟

چه بلا رفت؟

شهریار که همدم روزهای جوانی اوست و شامگاه 29 آذر بر بالین جاودانگی صبا حاضر است، این سوال را همان زمان ها در خلوت خود می پرسد و می گوید: «تو که آتشکده عشق و محبت بودی/چه بلا رفت که خاکستر خاموش شدی؟» به نظر می رسد این بلایی که شهریار از آن می گوید شرایط خاص روحی و اجتماعی هنرمند است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۲ ، ۱۶:۰۴

خواستم اولش بنویسم که روغن داغ نبود کوکو چسبید. ولی دیدم که اونقدرا هم نچسبید کف ماهی تابه رو سرد کردم(مالیدم به یخ های جا یخی) و براحتی کنده شد.

کوکوی گوشت و سیب زمینی بود. البته به نیت شامی درست کردم ولی حال نداشتم یهو همش رو ریختم. خوشمزه شد حسابی. البته این عکس نیمه کاره غذاست.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۲ ، ۲۳:۵۵

به قول پدرم، بعضی از خویشان و دوستان رابطه ای «تدوینی» با آدم دارند و برخی دیگر «تدفینی». غم انگیزه گاهی حتی نزدیکترین فامیل ها رو هم فقط تو مراسم تدفین و عزا می شود دید. البته گاهی از دوستان و خویشان تدوینی هم خیری نمی رسد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۲ ، ۱۰:۵۱

تضاد جالبیه. دوست داشتم نباشم. فیس بوکم رو غیرفعال کردم. وبلاگم فعال تر شد. خیلی از حرفایی رو که می‌زنم رو دوست ندارم کسی ببیند ولی همین ندیدن هم یه تلخی خاصی داره. از اون بدتر آدم دلش می خواد یه آدمایی نوشته هاش رو ببینن ولی اونا هم نیستن یا حواس شون نیست که تو یه جای دیگه ای داری می نویسی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۲ ، ۱۹:۴۵

این سه شنبه را هم دوست نداشتم.
احساس می کنم مشکلات تازه شروع شده.
مشکل همیشه حضور داره و فقط از حالتی به حالت دیگه تغییر می کنه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۲ ، ۰۱:۱۴

علی عزیز دیروز رفت کربلا. دو سال پیش همین موقع من رفتم قونیه. دلم براش تنگ شده. یک هفته قراره نبینمش.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۲ ، ۱۲:۵۴

چند هفته‌ای هست که سه‌شنبه‌ها اتفاق بدی می‌افتد. این است که از سه‌شنبه‌ها می‌ترسم.

سه‌شنبه‌های زهر و قهر

سه‌شنبه سیاه و سرد

سه‌شنبه‌های پر ز درد

سه‌شنبه‌ها... سه‌شنبه‌ها

مرا غروب می‌کند

طلوع پاک شنبه را

چه تلخناک و پر ز خشم

تمام خاطرات خوب یکشنبه و دوشنبه را

رفت و روب می‌کند

سه‌شنبه‌ها برای مرگ

چه روز خوب و دلکشی است

 

 ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۲ ، ۱۶:۵۵