سیبیل
چهارشنبه, ۱ شهریور ۱۳۹۶، ۱۰:۴۰ ق.ظ
دعوایی بود در خانه. مادرم سبیل پدر را دوست نداشت. قهر کرد. دوستان بابا واسطه شدند و بالاخره بابا کوتاه آمد. ما ایستادیم و مراسم سبیلزنی را تماشا کردیم. با اکراه به لبانش خمیرریش مالید. مکث تلخی کرد. خمیر روی لبش مثل برف داشت آب میشد. تیغ را کشید. صورتش را شست. مامان جیغ زد:«اَه... ماهگرفتی روی لبت چه زشته!»
***
قرار بود برای برنامهای داستان 60 کلمهای بنویسیم. من این رو نوشتم. نمیدانم چند سال پیش بود. آهان یادم اومد باید با خانه، پدر، برف و ماه یه داستان مینوشتیم.
۹۶/۰۶/۰۱