مدادسیاه

گا‌ه‌نوشته‌‌هایی درباره هنر و ارتباطات

مدادسیاه

گا‌ه‌نوشته‌‌هایی درباره هنر و ارتباطات

بایگانی

ریاکاری فکری و هنری در خدمت مردم‌فریبی

يكشنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۶، ۰۱:۲۵ ق.ظ

بگذارید بگویند نخبه‌گراست. بگویند ادای روشنفکرها را در می‌آورد. بگویند مستبد است و فقط آنچه که خودش می‌پسندد را می‌پذیرد و سلیقه‌های دیگر را تحقیر می‌کنند. اصلا همین است. چون عصبانی‌ام این‌بار تمامی این حرف‌ها را می‌پذیرم و نامش را تهمت نمی‌گذارم و بحثی هم روی آن ندارم.

ولی می‌خواهم بگویم که عصبانی‌ام. نمی‌خواهم این عصبانیت را نیز کتمان کنم. چه‌قدر از دست آن بیکارها دلخوشی که یک روزشان را صرف شرکت در برنامه «دورهمی» می‌کنند، عصبانی‌ام. از تماشاگرانی که صندلی‌های برنامه بی‌نمک و پرادعای مهران مدیری را پرکنند و به حرف‌های یخ مجری گشادگشاد بخندند.

 آنها که ثبت‌نام می‌کنند برای شرکت در برنامه خندوانه رامبد جوان و چند ساعت یک مربی درس‌شان می‌دهد که چه‌طور با حرکت دست مجری فلان جواب را بدهند یا دست بزنند و یا دست‌ زدن را قطع کنند.

عصبانی‌ام از این همه سرخوشی بی‌معنا و پوچ. از آنها که در جواب:«ما خیلی خوبیم!» می‌گویند:«خییییلی!» عصبانی‌ترم از دست آنها که از این همه سرخوشی پوچ جیب‌شان را پر می‌کنند و برای تبلیغ هر جنس یا خدمات بی‌مصرفی کلی پورسانت می‌گیرند.

 به نظرم روی این «اقتصاد سیاسی خنده» باید کار کرد. لازم نیست در ذهن‌تان بگویید همه دنیا همین است است رسانه‌ها به سمت سرگرمی‌ رفته‌اند و اصلا رویکردهای پست‌مدرن یکی از اساسی‌ترین اصولِ بی‌اساس و اصول‌شان «سرگرمی» است. من این را خیلی خوب می‌دانم، ولی اجازه بدهید بگویم که با وجود دانستنش نمی‌توانم با آن کنار بیایم.

نمی‌توانم کنار بیایم با آنها که صدایِ فالشِ(اشتباه) خواننده‌ای مثل «امید نعمتی» یا «زند وکیلی» را درک نمی‌کنند و فقط منتظرند یک آهنگ ریتمیک مَکُش مرگ من را کوک کنند و آنها فقط دست بزنند و شاد باشند. تازه این دوتا ادعای موسیقایی هم دارند وگرنه متاسفانه بسیاری از خواننده‌های پاپ‌مان که اولیه‌ترین اصول خوانندگی را بلد نیستند و فقط با تصاویر آنچنانی و آرایش‌های نیم‌چه س ک س ی جلب توجه می‌کنند. حالا کلیپ‌های فارسی‌زبان آن‌ور آبی بماند که فقط عضلات برهنه و لرزان دخترکان را نشان می‌دهند و خواننده بی‌ربط‌ترین شعر و اشتباه‌ترین موسیقی ممکن را می‌خواند.

عصبانی‌ام از این‌ها. از همین‌هایی که توان اندکی، فقط اندکی، تعمق را ندارند. از این‌هایی که خبر نمی‌خوانند نمی‌خوانند تا ندانند. نمی‌دانند تا آسودگی کسب کنند. آسوده‌اند و به این آسودگی به این بی‌دردی خود می‌بالند. این‌هایی که سیاست را بازی می‌بینند و حاکمان را صاحبان مهره‌های سفید و سیاه شطرنج روزگار.

از این‌ها که: «آقا رای دادن ما هیچ فایده‌ای نداره»، «چه روحانی باشه چه رئیسی تورم سر جاشه... تا حالا دیدی یکی بیاد که قیمت‌ها رو بیاره پایین؟»، «من افتخارم اینه که تا حالا به عمرم رای ندادم»، «فیلم ایرانی؟ مگه فیلم ایرانی هم داریم؟ من که فقط فیلم خارجی نگاه می‌کنم»(بعد کاشف به عمل می‌آد که بهترین فیلم زندگی‌ش یا مجموعه American Pie بوده یا American wedding که شوخی‌های نوجوانانه دارد بیشتر درباره روابط جنسی و خودارضایی!) «آقا من خودم بشدت تئاتربینم و اتفاقا خوب هم می‌خندم!»(هنر نمایش را با روحوضی یکی می‌داند)

عصبانی‌ام از دست روزگاری که ریاکاری فکری و هنری در آن بیداد می‌کند. طرف استاد مسلم موسیقی است و بعد می‌بینی کنار خواننده‌ای نشسته که حتی نمی‌تواند سرِ نُت بایستد و اولیه‌ترین اصول آواز و موسیقی ایرانی را نمی‌داند. تعجب می‌کنی و سرآخر کاشف به عمل می‌آید که پدر خانم/آقای خواننده پول خوبی به گروه پرداخته و هزینه سفر به خارج از ایران و کنسرت‌های آن طرف را هم تقبل کرده. این امر در عرصه سیاست که بسیار فاجعه‌بارتر و اسفناک‌تر است. اینکه مردمِ خند‌وانه و دورهمی نگاه کن ناگهان سر انتخابات تبدیل می‌شوند به «توده‌های فهیم» و بازوان رسیدن من سیاستمدار به قدرت.

آنها که زمانی به خاطر مظلوم بودن فلانی رای دادند. زمانی به خاطر خواباندن کل فلانی زمانی به خاطر سیب‌زمینی و زمانی به خاطر آرد. مردمی که سیاستمداران را هنوز شبیه شخصیت شاه‌عباسِ روحوضی‌ها می‌بینند که با لباس مبدل گاهی می‌رود به مردم سر می‌زند و حال‌شان را می‌پرسد پس هر چه‌ خاکی‌تر رئیس‌جمهورتر! مردمی که با وجود ادامه تحصیل هنوز ناآگاهند. فقط سواد خواندن و نوشتن دارند و به شادی پوچ و بی‌قاعده و بی‌تعمق خودشون افتخار می‌کنند. آنها که هنوز می‌گویند کار، کار انگلیس است یا آمریکا. یا آنها که می‌گویند:«کار خودشونه». آنها که دل‌شان به مسخره‌ترین چیزها خوش است و هیچ‌وقت پی این نمی‌گردند که عامل اصلی دلخوری و غم‌شان از چیست.

حال در چنین فضایی از این مردم ابله‌تر آن کسی است که می‌خواهد آنها را به تفکر وادارد. ابله‌تر کسی است که فکر می‌کند می‌تواند این شادی پوچ را رسوا کند. ابله همین کسی است که دارد می‌نویسد و همین شمایی که تا اینجا شاید با منِ نویسنده هم‌داستان بودی. اکثریت مطلق با آنهاست. مردمی که جان می‌دهد سوار گُرده حماقت‌شان شوی و در حالی که آن بالایی از هزار و یک خطر ایدئولوژیک آنها را بترسانی. بترسانی تا نکند راست بایستند و شما از روی گردن‌شان بیفتید پایین.

ابله ماییم که با این موج همراه نمی‌شویم. همین که می‌ایستیم تا بگوییم:«سواری نده!» چهارپایان ایدئولوژی‌زده تو را با خاک بیابان روزگار یکی می‌کنند. روزگاری شاید گردی از این بیابان بلند شود و ما را به ورطه‌ای نیست‌تر از این ببرد. ما که نمی‌توانیم دنیای اطراف را تغییر دهیم، پس همان بهتر که محو شویم و نباشیم و از این بلاهت روشنفکرانه خلاص شویم.

 

پ.ن: البته بگم، با ادبانه ش اینه که این آدم‌ها با ما فرق دارن و باید این تفاوت رو  تحمل کرد؛ ولی گاهی می‌شه یه «آخ» گفت. آنچه نوشتم هم فقط یک آخ کوچک بود

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۱/۲۰

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی