آدمهای نزدیک، زندگیهای دور
دوشنبه, ۱۷ خرداد ۱۳۹۵، ۰۳:۰۵ ب.ظ
ظهر که بدو بدو میآمدم به همشهری، همسایه طبقه سوم مرا توی حیاط دید و گله و شکایت داشت از کشیده شدن صندلی روی زمین. میگفت سقف خانهاش ترک برداشته. گفت که میخواسته بیاید بالا، ولی گفته ولش کن.(بزرگواری در چهرهاش موج میزد وقتی که گفت میتوانسته بیاد بالا و نیامده)
وقتی گفتم که با کشیدن سقف ترک بر نمیدارد، بهش بر خورد. من اما عذر خواستم و گفتم امیدوارم دیگر تکرار نشود. گفت تمرین آواز میکنید. بعد که من منتظر بودم ادامه دهد که خب یعنی خوشت نمیآد؟ گفت من خودم کتاب میخوانم! نفهمیدم منظورش چی بود.
طرف از آنها بود که اگر جور دیگری برخورد میکردم حتما یه بحث و یا دعوای اعصابخردکنتر راه میانداخت. مثلا میتوانستم به او بگویم که شما و همسرت هم تا حالا چندین بار با هم دعواهای وحشتناک کردهاید، ما مگر چیزی گفتیم و اعتراضی کردیم؟
حتما ما باید بیشتر مراقب آسایش همسایهها باشیم، ولی فکر میکنم گذشت در این زمینه خیلی کارساز است. یعنی مثلا ما که هر شب و هر روز ارهوار روی اعصاب همسایه پایینی نیستیم، ممکن است گاهی غفلت کرده باشیم. من باشم خیلی راحت میگذرم از این کارها. ولو اینکه تجربه 33 سال مستاجری(از ابتدای خلقتم تا حالا) به من یاد داده که مراقب همسایهها باشم و از غفلتهای گاهگاه آنان بگذرم.
جالب اینجاست که حال این روزهای من آنقدر خوب نیست که بخواهم آواز بخوانم. این همسایه طبقه سه احتمالا تمام دلخوریهایش را از طبقه بالا جمع کرده بود و امروز سر من خالی کرد. میگفت سقف آشپزخانه ما خراب شده صندلی میکشید. گفتم صندلی و میز اصلا نداریم آنجا. ساکت شد.
برخورد خیلی محترمانه و همراه با لبخند من باعث شد که او هم از موضعش پایین بیاید و خیلی محترمانه همه چیز تمام شود، ولی واقعا ناراحت شدم از کارش. هرچند که اعتراض حق اوست ولی در زندگیهایی اینطور به هم نزدیک باید آدمها را تحمل کرد.
۹۵/۰۳/۱۷