نژادپرستان؛ برده ناآگاهی و دیگریسازی
مبادا قوممداریهای افراطی به نژادپرستی فرهنگی منجر شود
نژادپرستان؛ برده ناآگاهی و دیگریسازی
بعد از ماجرای فرودگاه جده و اتفاقی که برای دو نوجوان
ایرانی افتاد، شبکههای اجتماعی پر شد از پیامهایی علیه فرهنگ عرب. کوتاهنوشتههایی
که تنه به طنز میزدند، ولی خیلی جدی تمامی فرهنگ و مردم عربزبان را با یک چوب میراندند.
شاید در نگاه نخست این لطیفهها و موضعگیریها چندان مهم به نظر نرسند، ولی باید
دانست که عربستیزی در جامعه امروز ایران میتواند آتشی بپا کند که هیزمش مردم بیگناه
هستند. نژادپرستان از هر طبقه، گروه یا حزبی که باشند در درجه اول خودشان برده
ناآگاهی و دیگریسازیاند. بردهای محکوم به مرگی پر درد.
برخی از ما در حالی عمل زشت دو مامور فرودگاه جده را به کل فرهنگ عرب تسری میدهیم که همین چند ماه پیش یک ایرانی در استرالیا عدهای را گروگان گرفت و باعث مرگ دو نفر آنان شد. آیا همه ایرانیان ترویست هستند؟ اگر نگاه دنیا با همین حمله به ایران اینگونه نژادمدارانه تغییر کند چه حسی خواهیم داشت؟
نژادپرستی برخاسته از بحران هویتی در بستری ملتهب است. برای تهییج خودیها باید از «بدیهای دیگری» بگوییم. غافل از اینکه دیگریِ خودساخته بطرز شگفتآوری به ما نزدیک است و از بین بردن او مایه انقراض خود ماست.
نژادپرستی؛ گوشه تاریک تاریخ معاصر
هرچند تعداد کشتگان استبداد «استالین» در شوروی، «مائو» در چین و «پل بوت» در کامبوج، بیشتر از یهودیسوزیهای هیتلر است، ولی با نگاهی به تاریخ معاصر میبینیم که انگار رایش سوم آلمان گوشه تاریکتری را از آن خود کرده است. او با نگاهی برخاسته از «داوروینیسم اجتماعی» به طور سیستماتیک یهودیان را کشت و البته برای اینکار پشتیبانی فکری و معنوی را نیز پشت سر خویش داشت.
نازیسم قدرت روانی شگفتانگیز و قبیلهگرایی را با ملیگرایی افراطی با هم آمیخت. این نوع ملیگرایی از خاکستر تحقیر جنگ جهانی اول برخاسته بود. حسی که خیلی از مردم آلمان را همراه میکرد. معاهده ترکِ مخاصمه جنگ جهانی اول، آلمان را در هم شکست. در سال 1940هیتلر پس از تسلط بر فرانسه خود را مایه سرفرازی کشورش میدید و این پیروزی را مرهمی بر زخمِ شکستِ 1918 میدانست.
وی در سخنرانیِ فتح پاریس باز هم به یهودیان بند کرد. «این نژاد جنایتکار، بار دو میلیون قربانی جنگ جهانی اول را بر دوش دارد، و از آن زمان نیز مسئول مرگ هزاران نفر است»؛ چون از نظر هیلتر «یهودیان بجای اینکه بجنگند به شغلهای امن کارمندی روی آوردهاند و اقتصاد آلمان را نابود کردهاند.» از نظر پیشوا، یهودیان خیانتکار بودند و حداقل کاری که اکنون از دستش بر میآمد این بود: «باید این حشرات موذی را نابود کنیم».
این ملیگرایی قبیلهای بجای فرهنگ مشترک، بر وحدت نژادی متکی است. مسلما از نظر این تفکر نژادپرستانه، ما آلمانیها با حشرات موذی خیانتکاری که از پشت خنجر میزنند، کاری نداریم. این ملیگرایی قبیلهای به طور اعجابآوری از نژاد ژرمن هواداری میکرد. نژادی که خلوص خویش را در طول تاریخ حفظ کرده است؛ چشمآبیهایی سرکش، موهای سرخفام و هیکلهای تنومندی که تنها برای خشونت آفریده شدهاند.
اما این ادعای خلوص نژاد آلمانی نه در تاریخ و یا حتی فیزیولوژی انسانی، که در سده نوزدهم ریشه داشت. سال 1807 که برلین در دست فرانسویها بود «یوهان گوتلیب فیشته»(رهبر ایدهآلیسم اخلاقی آلمان) خطاب به آلمانیها و بر علیه ناپلئون فریاد زد: «آلمانیها زبانی زنده دارند، چون خاستگاهی کهن دارند و سایر اقوام از آن بیبهرهاند.»
سلاخی بهداشتی نژادها
البته تاریخ نشان داد که این خاستگاه کهن بدجور تشنه خون است. براستی این توهم از کجا ریشه میگیرد؟ آیا ویژگیهای ظاهری اقوام روی رفتار، هوش و جنگطلبی و خشونتشان موثر است؟ برعکس تصور امروز که فکر میکنیم گویی پیشینیان نیز به نژاد همتراز ما اهمیت میدهند، یکی از ریشههای ایده «بهنژادی» در «داروینیسم اجتماعی» نهفته است. ایدهای که هیچ ربطی به خود داروین ندارد و «هربرت اسپنسر» انگلیسی مبدع آن است.
داروینیسم اجتماعی که در اواخر عهد ویکتوریا در انگلستان، آمریکا و دیگر نقاط شهرت یافت، باوری است بر این مبنا که قویترین یا اصلحترین باید باقی بماند و در جامعه رشد و نمو کند، درحالی که ضعیف و یا نامناسب باید رها شود تا از بین برود. اسپنسر که خود پزشک بوده نگاهی فیزیولوژیک نیز به جامعه داشت. از نظر او جامعه مثل بدن انسان عمل میکند. اگر عضوی دچار فساد شود، برای اینکه بدن را نجات دهیم باید آن را قطع کنیم. همین نگاه هم هست که شان انسانی را تا سرحد یک پیچ و مهره جاندار پایین میآورد. پیچ و مهرههایی که در خدمت یک کلِ مقدس(بدن جامعه) هستند و مهم استمرار حیات آن کل است.
کارل پیرسون دانشمند انگلیسی در اینباره معتقد است: «ملت باید با مبارزه، که در اصل از طریق جنگ با نژادهای پستتر انجام میشود، کارایی بیرونیاش را حفظ کند!» و همین نگاه مبارزهطلبانه است که هویت خویش را در آینه «برخورد» میبیند.
«بهداشت نژادی» از تبعات داروینیسم اجتماعی است؛ یعنی بهبود و حفاظت از خزانه ژنتیکی نژاد. امری که بعدها منجر به تشویق صاحبان ژنهای خوب به زاد و ولد شد. عقیمسازی نازیها نیز پیرو همین ایده است. همین نگاه هم بود که دیوانگان، معلولان، مبتلایان به نقص عضو، کور و کرهای مادرزاد را مستحق مرگ میدانست. در آلمان نازی پرفسور کارل بیندینگ و آلفرد هوخه نظریهپرداز «مرگ آسان» شدند و در کتاب «اجازه نابودسازی زندگی بیارزش؛ چهقدر و چگونه؟» مبانی تفکری را پایهریزی کردند. تفکری که افراد در بیاهمیتترین مرتبه آن قرار داشتند.
بگوییم «تیپمحیطی» نه نژاد
در اندیشه و ایده نژادپرستی آنچه معمولا مطرح میشود نوعی ارتباط بین خصوصیات بیولوژیک و عوامل فرهنگی است. به عنوان نمونه نوع شغل یا در سطحی بالاتر نوع معیشت و اقتصاد افراد یک نژاد بیش از این که تبیینی فرهنگی-تاریخی شود تبیینی بیولوژیک میشود. این در حالی است که ریشه طبیعی تمامی انواع انسانها یکی است.
حدود 200 هزار سال پیش، هومو ساپینس، جد انسانهای امروزی، از آفریقا تطور یافت و طی مهاجرتی پهنهها، امکانات و لوازم جدیدی برای زیست خود فراهم آورد. با متحول شدن شرایط محیطی تغییراتی در خصائص ریختشناختی و ذخائر ژنتیکی هومو ساپینسها رخ داد که در نهایت سبب شکلگیری انواع مختلفی در اینگونه شد.
جمعیتهای یک گونه بر اساس عوامل ژنتیکی، محیطی و فرهنگی تمایز پیدا میکنند. با گسترش پهنههای زندگی انسان که هرکدام شرایط محیطی خاص خود را دارند، شرایط برای بروز برخی ویژگیها بیشتر فراهم میشود و در گستره زمانی، ذخیره ژنی یک نژاد- در فراوانی برخی ژنها- با جمعیتهای دیگر تفاوت میکند. به خاطر همین تاثیر عوامل محیطی برخی از دانشمندان میگویند بهتر است اصطلاح «تیپ محیطی» به جای نژاد استفاده کنیم.
نژادپرستی فرهنگی و مدرن
با این حساب میبینیم که چیزی به اسم نژاد وجود خارجی ندارد. به همین خاطر تلاشهای شبه علمی برای نشان دادن ویژگی «ذاتی» یا «ضروری» زیستشناختی در یک قوم و نژاد همیشه با شکست مواجه شده است. مثل شبهپژوهشهایی که میگویند سیاهپوستان کمهوشتر از سفیدپوستان هستند. اگر نژاد به معنای زیستشناختی کلمه وجود نداشته باشد، آنگاه برتری نژادی نیز قابل دفاع نیست؛ زیرا یا مفهومی به نام نژاد را باید از اساس کنار نهاد و یا معنایی غیر زیستشناختی (مثلا نژاد به عنوان مفهومی برساخته اجتماع) برای آن قائل شد. تلقیهای غیر زیستشناختی از نژاد اما جایی برای برتری «ذاتی» و «ضروری» یک نژاد بر نژاد دیگر باقی نمیگذارد. اصلا برفرض حتی اگر مفهوم نژاد هم وجود میداشت، برتریخواهی نژادی باز هم مفهومی پست محسوب میشد. چون شان انسانها فراتر از نژاد آنان است.
هرچند یافتههای پزشکی چنددهه بکلی مفهوم نژاد را رد میکند، ولی همچنان بنظر میرسد عدهای میخواهند با تحقیر هویت دیگری، از سرخوردگی هویت خویش بکاهند. امروزه، علایق نژادپرستانه، همه انواع برچسبهای کلیشهای را شامل میشود که گروهبندیهای مختلف غیربیولوژیک همچون گروههای دینی/مذهبی/زبانی/قومی و فرهنگی را هدف میگیرد. به این ترتیب در تعریف جدید، نژاد در مفهوم نژادپرستی بر اساس گزارههای غیر بیولوژیکی و از منظر سیاسی و اجتماعی تعریف میشود.
یعنی در عین حال که بر فرض ما از خیر ویژگیها و تفاوتهای فیزیولوژیک خود با قومی همچون عرب یا افغانها گذشتهایم، ولی نمیتوانیم تفاوتهای فرهنگی میان خودمان را در نظر نگیریم و آن را مایه تحقیر میکنیم. اینجاست که «نژادپرستی فرهنگی» از دل «دیگریسازی»ها سر بر میآورد. چون کلیشههای مثبت از آنِ قوم یا فرهنگ «ما» میشود و کلیشههای منفی از آن فرهنگ و قوم «دیگری». باز هم در این تقسیمبندی شاهد گروهی برتر و گروهی پست هستیم. عربستیزی، ایرانهراسی و یا مسلمانستیزی از جمله همین نژادپرستی فرهنگی است. چون ویژگی منفی بخشی از این جوامع به کل آن تسری مییابد و بههیچوجه وجوه مثبت و تنوع طبیعی داخل هریک از این فرهنگها دیده نمیشود.
نژادپرستی فرهنگی، محتوای فرهنگها را غیرقابل تغییری میپندارد؛ جوری که آدمهای هر فرهنگ تا ابدالدهر محکوم به رفتارهای ثابت و تغییرناپذیرند. مثالش: ما فرزندان کورش کبیر که خون آریایی در بدن داریم همیشه تاریخ مثبت عمل کردهایم و عربهای بدوی هنوز تمدن را نشناختهاند و ترقی نیافتهاند.
یک درجه پایینتر از نژادپرستی فرهنگی، قوممداری وجود دارد؛ یعنی قضاوت کردن درباره فرهنگهای دیگر و زبان، رفتار، رسوم و مذهب گروههای دیگر صرفا بر اساس ارزشها و استانداردهای فرهنگ خودی. البته ممکن است قوممداری صریح و علنی یا ناخودآگاه باشد. مثل اینکه در فرهنگی دیگر کله و پاچه گوسفند از دورریختنیها باشد و در ایران از غذاهای لذیذ. اینجاست که ممکن است فرهنگ غذای ایرانی ناخودآگاه و بدون مطالعه انواع برچسبها را تحمل کند.
برچسبزنیهای قومیتی نیز در همین دستهبندی میگنجد. جوریکه ممکن است اقوام ایرانی همدیگر را ناخودآگاه قضاوت کنند. اما همین قضاوت در مرتبه بعدی اگر با نژادپرستی فرهنگی بیامیزد، فقط و فقط مایه اختلاف قومی است. اختلاف قومی هم یکپارچگی کشور-ملت را نشانه میرود. یادمان باشد که وقتی اعراب را تحقیر میکنیم ناخواسته بخشی از ایرانیان عرب زبان را نیز از خود راندهایم.
بنابراین ضمن خواندن پیامهای نژادپرستانه بد نیست که به قصد و نیت سازندگان آن نیز توجه کنیم. زود تحریک نشویم، «آنها» بیشتر از آنچه که تصورش را میکنیم به «ما» شبیهاند و هر دو برای آسایش آینده، به هم محتاجیم.
مقاله در ماهنامه «ماه نو» به چاپ رسیده است.