دهه 60 و نوستالژیهای تلخ و شیرین مدارس/ این آموزش، پرورش ندارد
دوشنبه, ۱۹ آبان ۱۳۹۳، ۰۶:۳۰ ب.ظ
«نــــــــه!!! خدایـــــی، مَـــن آخرش نفهمیدم این زنگ پرورشی
برای چی بود ؟؟
هَــمیشه هم میگفتن برای معلمتون مشکل پیش اومده ،گفته نمیاد»
این پیامکی است که شاید فقط بچههای دهه 60 بفهمندش. خندهای هم اگر بر
لب میآورد تلخ است. شاید مهمترین شاخصه آموزش و پروش دهه 60 هم همین بود که هیچگاه
واقعا به پرورش بچهها آنطور باید توجه نمیشد. البته این مشکل یک قرن اخیر نظام
آموزشوپرورش ایران است؛ چون همیشه آنقدری که مدرسه به آموزش تزریقی به دانشآموزان
اهتمام داشته، هیچگاه به پرورش اجتماعی آنان توجهی نمیکرده. پائولو فریره برزیلی
و از جمله جامعهشناسان انتقادی ضدسلطه، ارتباطات و نظامهای آموزشی کنونی کشورهای
درحال توسعه شبکهای سلطهگر و سلطهپذیر معرفی میکند. معلم بهعنوان یک منبع
معرفتی قدرتمند، به دریافتکنندگان انفعالی، اطلاعاتی را انتقال میدهد که به هیچوجه
در رشد شخصیت آنها تأثیر مثبت نمی گذارد و به ایجاد خود آگاهی مستقل و انتقادنگر و
تواناسازی افراد برای مشارکت در حل مسائل اجتماعی کمک نمیکند.
در حالی که در یک
نظام بالنده تفاوتی بین «آموزش دهنده» و «آموزش گیرنده» نیست و هر دو فراگیرندهاند
و اتفاقا علم و پرورش از تعامل بین معلم و دانشآموز است که منتقل میشود. شاید
یکی از ریشههای نبود فضای گفتوگو در ایران نیز برخاسته از همین جریان بالا به
پایین آموزش در ایران باشد.
البته رعایت این اصول در کلاسهای 45 نفره با میزهایی که گاهی چهار کودک
نیز روی آن مینشستند، به این راحتیها نبود. معلم اگر هم میخواست هم نمیتوانست فراتر
از یک مبصر عمل کند؛ چون اصولا تعامل و گفتوگو با 45 دانشآموز پر شر و شور کار
راحتی نیست. پس همان بهتر که خطکشی چوبی بهدست میگرفت و یکی دونفر را گوشمالی
میداد تا بقیه حساب کار دستشان بیاید.
هرچند که طی 100 سال گذشته تلاشهای بسیاری شده برای مدرن کردن و همچنین ارتقای سطح آموزش و
پرورش در ایران، ولی سایه رویکرد رفتارگرایی همچنان بر سر آموزش و پرورش ایران
سنگینی میکند. برای نمونه، همه دانشآموزان برنامه درسی و کتابهای از پیش تعیین
شدهای دارند که در آن تفاوتهای فردی جایگاهی ندارد. فرقی نمیکند که دانشآموز
بلوچ، لر، تهرانی یا کرد و... باشی همه با هم میبایستی یک درس و یک فرهنگ آموزشی
را تعلیم ببینیم.
در این سیستم همه چیز کمّی است و امتحانات مهمترین معیار نیک یا بد بودن
بچهها. اینجاست که گاهی میدیدیم شاگرد اول کلاس، علاوه بر اینکه هیچوقت تنبیه
نمیشد، حتما میبایست تکخوان گروه سرود هم باشد و کاپیتان تیم فوتبال کلاس. در
حالی که شاید دانشآموزی ریاضیاش ضعیف باشد، ولی خوب بتواند بخواند یا فوتبال
بازی کند.
در فضای شور و شعار انقلابی و جنگ تحمیلی آنچه بیش از همه دهه 60 را
متمایز میکند، «از جلو نظامهای» ناظم سر صف است. نوعی نظم دیکته شده از سوی
مدرسه که هیچگاه کودکی 7- 8 ساله آن را درک نمیکند. او نمیداند که چرا فضای
آزاد خانه را باید رها کند و در کلاسهای شلوغ و میزهای چندنفره بنشیند و حتی
آفتاب را از پشت میلههای پشت پنجره ببیند. او نمیداند که چرا روزی 5 ساعت، اولیهترین
حق او یعنی دویدن و شاد بودن سلب میشود؛ چون یکی از سختترین و مهمترین وظایف
ناظم این است که پشت میکروفون داد بزند:«ندو!».
امتحانی که در آن مجبور باشی برگه را روی نشیمنگاه میز بگذاری و بر
موزائیک خاکستری کف کلاس بنشینی، به شکنجه بیشتر شبیه است. اگر هم چشمت روی برگه
بغلدستی بیفتد، معلم مداد لای انگشتانت میگذارد و فشار میدهد. پس از این امتحان
باید هم کتاب را پاره کنی و دور بیندازی. اینجاست که همنسلهای من اتفاق
نوستالژیک دیگری را یادآور میشوند:
«یادش بخیر، زنگ آخر که می شد کیفمونو میانداختیم رو کولمون
و منتظر بودیم زنگ بخوره بعد حمله میکردیم به سمت در تا اولین نفری باشیم که از کلاس
میریم بیرون»
۹۳/۰۸/۱۹
خیلی خوب و عالی بود