دشمنترین گروهها هم موسیقی گوش میدهند/ کلید سُل، نغمهگر صلح
مثل بقیه سوپراستارها رو به دوربین ایستاده و سطلی جلوی پایش گذاشته. در لحظه اول فکر میکنید باز هم قرار است از بیماری ای.ال.اس بگوید و خطر آن و برای جلب توجه بیشتر مثل دیگر ستارگان دنیای سرگرمی و تبلیغات سطل آب یخی روی خودش خالی کند؛ ولی سطل را که روی سرش میریزد، با تلی از خاک یکی میشود و میگوید:«ما در غزه بجای آب روی سرمان خاک می ریزیم! چون آب نداریم، اگر هم داشته باشیم برق نداریم که یخچال و یخ داشته باشیم.»
در اوج هیاهوی «چالش سطل آب» پسری از غزه تمام حواسها را به سوی خود میکشاند و بیش از پیش این نکته را یادآوری میکند که برای رسیدن به صلح همیشه نباید جنگ مستقیم را انتخاب کرد، گاهی میتوان از هنر استفاده کرد برای جنگیدن با جنگ.
هنر؛ رسانهای ضدجنگ
خلاقیت یکی از مهمترین ویژگیهای هنر است و ارتباط برقرار کردن میان پدیدهها نیز از دیگر کارکردهای آن؛ مثل آشناییزدایی آن جوان اهل غزه از سطل آب و تبدیل آن به سطل خاک و نشان دادن درد و رنج مردمی که در اوج شادی و هیاهوی آب بازی مردم دنیا مردمش خاک بر سر میریزنند.
معانی، درون و در ذات پدیدهها نیست، بلکه در تعامل با دنیای اطراف است که معنا ظهور و بروز مییابد. فرض کنید اگر کسی نمیدانست که چالش سطل آب چیست و یا اکنون در غزه چه اتفاقی دارد میافتد، آن وقت حتما دیدن این ویدئو برایش بیمعنا و مضحک میشد.
مثل معنای کار هنری، معنای کشمکشها نیز در خود کشمکش مستور نیست. بسته به اینکه از چه منظری به آن بنگریم، معنا عوض میشود. معانی همیشه حالتی ذهنی و درونی دارند و از این نظر کشمکش و علل مربوط به آن شبیه هنر است. گروههای درگیر نباید فقط خودشان را قربانی بیپناه جنگ بدانند، بلکه یادمان باشد که آنان سازنده همین درگیری هستند و بخشی از آن. همانطوری که برهمزنندگان و سازندگان و ادامهدهندگان آن نیز هستند.
در این میان هنر با استفاده از پتانسیل جلب نظر مخاطبان میتواند صدای خود را راحتتر از هزاران رسانه تودهوار به گوش هر دو طرف یک مناقشه برساند. چون بیشتر کشمکشهای تاریخ ناشی از «دیگریسازی» است. این «دیگری» در ذهن ما شکل میگیرد و برخاسته از حس ناسازگاری ما با اوست.
حال هنر چه کمکی میتواند به صلح کند؟ کمترین کار هنر در برپا داری صلح رساندن پیام طرفهای درگیر به یکدیگر است. در حالی که رسانهها تبلیغات گستردهای را آغاز کردهاند تا حس جنگافروزی و دشمنسازی را تقویت کنند، هنر میتواند از دل ماجرا به لطیفترین و جذابترین شکل ممکن از بد بودن جنگ بگوید. تمام کشمکشها برخاسته از عدم شناخت طرف مقابل است و هنر میتواند به طرفهای مقابل وجه انسانی یک کشمکش را بیشتر نمایان کند؛ چون ممکن است طرفهای درگیر همه از یک موسیقی خوششان بیاید و یا رقص و زبان مشترکی در آفرینش اشعار داشته باشند. هنر میتواند روی همین وجوه مشترک تکیه کند و با یادآوری تلخی و زشتیهای جنگ، مخاطبان را با وجدانی پاک مواجه کند و سپس از آنان بخواهد تا اسلحهها را زمین بگذارند.
نُتهای مهربان
موسیقی از یک جنبه شباهت بسیاری به رسانههای گروهی دارد؛ همانقدر که میتواند آتشبیار معرکه باشد. مثل رسانههای گروهی موسیقی نیز میتواند به اختلافات دامن بزند و با هر ضربآهنگش موج نفرت پراکنده کند و هم میتواند روی موج صلح سواری کند و به مخاطبان یادآور شود که جنگ اگر ادامه یابد دیگر انسانی باقی نمیماند که سازی بشنود.
تا اوایل دهه 60 میلادی که شرکتهای بزرگ پخش کننده موسیقی در دنیا بدون رقیب موسیقیهای متعارف پخش میکردند، این صاحبان سرمایه بودند که تشخیص میدادند مخاطبان باید چه چیزی بشنوند. به الویس پریسلی لقب سلطان پاپ میدادند و لباس سربازی تنش میکردند تا فضای میهنپرستی و پروپاگاندای سرمایهدارانه خویش را بدون نقص پیش ببرند. ولی همزمان با ورود آمریکا به جنگ ویتنام در سال ۱۹۶۴ گروهی از ستارگان نسل اول موسیقی راک راه شورش و اعتراض به این وضعیت را در پیش گرفتند.
گسترش شعلههای جنگ ویتنام و دخالت نظامی آمریکا در آنچه مناقشه هندوچین نامیده میشد بستری بود که این موسیقی اعتراضی در آن شکل گرفت و همین تجربه نشان داد که موسیقی میتواند در هوشیاری، جهت دادن و حتی شکل دادن به اعتراضات گسترده در مورد مسایل حیاتی نقش مهمی ایفا کند. نوازندگان و خوانندگان با گیتارهای خود از رستورانها آغاز کرده و فعالیتهای خود را به خوابگاههای دانشجویی، خانههای جوانان آمریکایی و سپس به خیابانها رساندند. جون بائز، یکی از معروفترین و فعالترین خوانندگان مخالف جنگ ویتنام به حساب میآید که در جنبش اشغال والاستریت نیز حضور پررنگی داشت.
اعتراض با ابزار موسیقی و به خصوص موسیقی راک ادامه یافت و در جنبشهای مهم دیگری مثل مخالفت با سلاحهای هستهای، حقوق مدنی و برابری نژادی، مبارزه با فقر و حفظ محیط زیست نقش فعالی ایفا کرد.
گورهای پر گُل
پیتر سیگر، یکی از خوانندگانی بود که در زمان جنگ ویتنام، سرودی با عنوان «آنها را به خانه بازگردانید» برای سربازان حاضر در ویتنام خواند. وی سالها بعد با ایجاد تغییراتی در این سرود، آن را برای سربازان حاضر در افغانستان و عراق بازخوانی کرد. سیگر در سالهایی که کمیته مککارتی در آمریکا تبدیل به کمیته تفتیش عقاید کمنیستی شده بود، ترانهای ساخت با عنوان «چه بر سر گلها آمده»( Where Have All the Flowers Gone) البته در دهه 50 نتوانست آن را پخش کند، ولی با شدت گرفتن جنگ ویتنام این آهنگ بسیار محبوب شد؛ چون در ساختاری دورگونه به پوچی و تلخی جنگ اشاره میکرد و میگفت:
«چه بر سر گلها آمده؟ دختر بچهها همه جا گلها را چیدهاند
چه بر سر دختر بچهها آمده؟ همه به دنبال همسران خود رفتهاند
چه بر سر همسران آمده؟ همه به لباس سربازی درآمدهاند
چه بر سر سربازان آمده؟ همه در گورستانها خاک شدهاند
چه بر سر گورستانها آمده؟ همه پر از گل شدهاند.»
هی تو! حواسم بهت هست!
همانطور که دیدیم سیگر در ترانه خویش از تلخی جنگ و ظلمی که بر مردم عادی تحمیل میشود گفته، اما کار گروههای صلحطلب در دنیا فقط نشاندادن مظلومیت نیست بلکه گاهی باید به مردم گفت که چه کسانی از جنگ میان دو گروه نفع میبرند و چرا؟ برای نمونه، یکی از ترانههایی که به این جنبه از کارکردهای هنر صلحطلبانه پرداخته، آهنگ «اربابان جنگ» (Masters of War) «باب دیلن» است. باب دیلن هرچند سر و شکل عجیبی درست میکند برای خودش ولی او یکی از سردمداران ترانههای اجتماعی در آمریکاست. وی در ترانه اربابان جنگ در اوج جنگ ویتنام میخواهد از پشت پرده مخاصمه بگوید؛ پس میخواند:
«بیائید ببینم ای اربابان جنگ،
شماهایی که تمام اسلحهها را ساختهاید.
شماهایی که هواپیماهای مرگآفرین را ساختهاید.
شماهایی که بمبهای ویرانگر را ساختهاید.
شماهایی که پشت دیوار پنهان شدهاید.
شماهایی که پشت میزهایتان پنهان شدهاید.
فقط میخواهم بدانید
که من میتوانم شما را از پشت ماسک هایتان ببینم.»
همچنین میتوان به این شکل از ترانهها آهنگ گروه راک سنگین(Heavy Metal) بلک سبت(Black Sabbath) را اضافه کرد. نام آهنگ خوکهای جنگ که در آلبوم پارانوید منتشر شد. این ترانه با لحن تندتری سیاستمداران را مورد عنایت قرار میداد و گفت:
«سیاستمداران خودشان را مخفی کردند.
کار آنها فقط این بود که جنگ را شروع کنند
ولی لازم نیست که خودشان به جنگ بروند
آنها این کار را میگذارند برای فقیر بیچارهها»
ای صلح بیا کنار من بشین
هنرمندان سیاستمدار نیستند که بتوانند راهحل برای مناقشات به وجود بیاورند. آنها در بسیاری از مواقع از تلخیها میگویند و حتی هشدار میدهند که اگر به مسائلی توجه نشود، در آینده نزدیک شاهد برخورد خواهیم بود. با این همه اگر یکی از کارهای فعالان صلح ارائه راهحل صلحآمیز باشد، اهالی هنر نیز به نوبه خود چنین میکنند. مثلا مرحوم «جان لنون» خواننده انگلیسی و مشهور گروه بیتلز که ترانههایی چون «تصور کن» و یا «جنگ تمام شده» دارد، ترانهای دیگر با نام «صلح فرصت دهید» از نگاه خویش راهحل دیپلماتیک را کنار میگذارد و فقط میخواهد راه را برای صلح باز کند:
«همه در مورد انقلاب، تکامل، مقررات و قانون ، ادغام و تساهل، ذکر و نیایش، شلاق و مجازات و حتی سازمان ملل حرف میزنند.
ولی تنها چیزی که ما میگوئیم این است که به صلح هم فرصت دهید.»
به عبارت دیگر لنون بدرستی دریافته است که مهمترین گمشده اواخر سالهای دهه 60 توجه به صلح است؛ موسیقی و سینما در این سالها کار سختی را پیش رو داشتند، چون باید از سایه کمپانیهای بزرگ فیلمسازی و ضبط موسیقی بیرون میآمدند و از جریان حاکم خارج میشدند. همین مبارزات باعث شد تا افکار عمومی آمریکا را مجبور به عقبنشینی از ویتنام کند. این مبارزه با جنگ در دهههای بعد نیز ادامه پیدا کرد و هرجا که گلولهای شلیک شد، گروهی با ساز سپر ساختند تا افکار عمومی دنیا را پشت آن سپر بنشانند و از مظلومان دفاع کنند و ماسک اربابان جنگ را از چهرهشان بردارند.
در سالهای پس از دهه 90 نیز جنگ خلیج فارس و افغانستان بهانه ساخت ترانههای ضد جنگ بود؛ جوری که مردم کشورهایی که درگیر جنگ بودند، فارغ از تبلیغات غولهای رسانهای با زمزمه کردن ترانهای از خود میپرسیدند که چرا ما باید به آن سر دنیا حمله کنیم و فرزندان ما در حال جنگ باشند و سر آخر با تابوت برگردند به خاک خویش؟
کار کمی نیست که با کلید سُل، صلح را به ارمغان بیاوریم و جلوی تمام نفعبرندگان از جنگ بایستیم و بلند بخوانیم: «شرمتان باد، ای خداوندان ظلمت بس کنید!»