یکی از دلایل بیتوجهی ما
به توصیههای رسمی و دولتی این است که زیربنای نظم جمعی را متزلزل میبینیم
رابطه تاریخی بین حکومتها و مردم در
ایران شبیه رابطه ناظم و دانشآموزان فیلم «صبح روز بعد» کیومرث پوراحمد(1371)
است. همان ناظم (با بازی جهانبخش سلطانی) که زبانش چوب بود و فلک. مجید قصه هم هر
چه کرد و هر چه گفت به گوشِ معلمان و ناظم سوءتفاهم نشست و مدام کتک خورد؛ حتی
آنجا که در کمال صداقت در انشایش نوشت که دلش میخواهد مردهشور شود و دلش برای همسایه
مردهشورشان میسوزد. در صحنه نهایی فیلم وقتی که ناظم به همین دلیل میخواهد مجید
را سر صف فلک کند، مدیر میآید و جلوی او را میگیرد و ناظم در جواب میگوید:«مگر
میشه این ... ها رو بدون فلک آدم کرد؟»
به نظر میرسد یکی از مهمترین پرسشهای
دولتمردان در تاریخ معاصر ایران همین است که چرا علیرغم تمام زحماتی که میکشند،
مردم کمتر به حرفشان گوش میدهند و از مرجعی جز نهادهای ایدئولوژیکساز دولتی
تبعیت میکنند. این است که خیلی موقعها حکومتها مجبور شدهاند به جای تعامل با
قوای قهریه حرفشان را پیش بردند.
برای دولتیها عجیب است که چرا توصیههای
ایمنی را که به نفع همه است، کسی جدی نمیگیرد. مثلا میگویند به جاده نزنید بهمن
میآید، ولی عدهای هستند که پلیس راه را گول میزنند و به استقبال مرگ میروند.
بیتردید چنین رفتارهایی دلایل بسیار پیچیده و متعددی دارد، ولی در ادامه یکی از
مهمترین و موثرترین آنها را بررسی میکنیم.