مدادسیاه

گا‌ه‌نوشته‌‌هایی درباره هنر و ارتباطات

مدادسیاه

گا‌ه‌نوشته‌‌هایی درباره هنر و ارتباطات

بایگانی

توهم خوب بودن

سه شنبه, ۲ خرداد ۱۳۹۶، ۰۶:۴۳ ب.ظ

باید از خودم عذر بخواهم و از خانواده‌ام؛ چون پیش آنها به طرز خودخواهانه‌ای، دیگرخواهم. به نظرم برخی از رفتارهای والدین در فرزندان به طرز اغراق‌گونه‌ای متبلور می‌شود. پدرم دیگرخواه است و من بشدت دیگرخواه‌تر. از این بابت بسیار متاسفم؛ چون دیگرخواهی افراطی یعنی در درجه اول ظلم بسیار بسیار زیاد به خود و در درجه دوم ظلم بسیار زیاد به نزدیکان و خانواده.

مدام نگرانم که دیگران از دستم ناراحت نشوند. نکند مزاحم کسی باشد این رفتار من. در خانه روی سینه پا راه می‌روم که نکند همسایه بی‌ادب و بی‌اعصاب پایینی ناراحت شود. در بازار برای خودم نمی‌توانم چانه بزنم، ولی اگر کسی از من بخواهد چیزی برایش بخرم حتما از پس پدرسوختگی فروشنده بر می‌آیم. حق خود را نمی‌توانم بگیرم ولی تا دل‌تان بخواهد برای حق دیگران تلاش می‌کنم و به آن احترام می‌گذارم. می‌دانم که کمی عجیب است ولی من این‌جوری‌ام.

می‌دانم چند دهه دیگر مثل پدرم تلخ می‌شوم و از به یاد آوردن دیگرخواهی‌ها به خود می‌پیچیم، ولی دست خودم نیست. گاهی فکر می‌کنم شاید این دیگرخواهی ناشی از ضعف باشد. شاید هم همین است... ولی باز به خودم می‌گویم که خوب بودن و هوای دیگران را داشتن کار سختی است و من این کار سخت را انجام می‌دهم. وگرنه رها و بی‌مبالات زندگی کردن که آسان‌ترین راه ممکن است برای گذران عمر.

دوست دارم همه چیز تمام شود. زندگی را دوست ندارم. فقط به خاطر نزدیکانم با زندگی کنار می‌آیم؛ چون می‌دانم که نبود من حتما آنها را آزار می‌دهد و ناراحت می‌کند. اگر روزی خانواده و همسرم نباشند حتما شب قرص می‌خورم و تا ابد به خواب می‌روم و این تنها کنش خودخواهانه من خواهد بود. یکی از خوبی‌های بچه نداشتن هم همین است. اگر بچه داشتم حتما این کنش خودخواهانه چند دهه می‌افتاد عقب؛ چون با خودم می‌گفتم من اگر نباشد سر این کره خر چه می‌آید؟

تقریبا روزی نیست که به مرگ عزیزانم فکر نکنم و اشک نریزم. مدام صحنه مرگ آنها را مرور می‌کنم و کاملا عاقلانه به خودم می‌گویم که چه کار باید بکنم. نکند دیوانه‌بازی در بیاورم که آبروی خانواده برود. آره... فقط می‌نشینم یک گوشه و آرام آرام گریه می‌کنم. نمی‌خواهم صدای گریه‌ام «دیگران» را اذیت کند. ولی حتما یک شب از کنار یکی از اتوبان‌های لعنتی تهران قدم می‌زنم و فحش می‌دهم. گریه می‌کنم و جیغ می‌کشم شاید خالی شوم.

خوبی ماجرا اینجاست که همه این‌ها تمام می‌شود. ماندگاری نام ما هم بیش از صد سال نیست. توهم اسطوره‌ شدن را هم کنار بگذاریم. دلیل ماندگاری اسطوره‌ها هم غیرواقعی بودن آنهاست. این صدسال هم برای روزگار چون پلکی می‌گذرد. نه از بدی نشان می‌ماند و نه از خوبی. با این حال من «سعی می‌کنم» خوب باشم. اینکه تا حالا بدی‌هایم کمتر از خوبی‌ها بوده هم ناشی از موقعیت‌هاست. حتما اگر قدرت داشتم یا احساس قدرت می‌کردم دمار از روزگار اطرافم در می‌آوردم.

اما حالا که به طرز بیچاره‌واری قدرت ندارم و این کنش‌های به ظاهر مثلا خوب را به خوبی خود نسبت می‌دهم. شاید مرد نکونام نمیرد هرگز، اما مرگ بدنامان نیز ناممکن است. در عین حال که هر دو میرا هستند.

نمی‌دانم این حرف‌ها را قبلا نوشته‌ام یا نه. این‌ها ناشی از افسردگی کنونی من نیست. راستش همیشه به این‌ها فکر می‌کنم. به خوبی و بدی و میزان نسبی بودن رفتارها. به اینکه چه‌قدر دارم ادای آدم خوب‌ها را در می‌آورم. اینکه چه‌قدر می‌توانم بد باشم. راستی آنهایی را که بد می‌نامیم آیا خودشان نیز چنین نظری دارند درباره بد بودن‌شان؟ بعید است. با این حساب باید همه آنچه را که درباره خوب بودن یا دیگرخواه بودنم گفتم را دور بریزیم؛ چون احتمالا این تصور من است.


پ.ن: خوبی وبلاگ بدون خواننده این است که کسی نمی‌آید این زیر نظر بگذارد و مثلا بگوید نه این‌جوری نیست و شما خوبی(یا خوب نیستی) و اینا... نوشتم چون نوشتن آرامم می‌کند.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۳/۰۲

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی