اکوی ناامیدی در سلاخخانه آگاهی
برای من ماندن در فضای رسانههای اجتماعی شبیه گیج خوردن وسط پیست رقص یک عروسی یا مهمانی بزرگ است که صدای بلندگوها نمیگذارد صدا به صدا برسد. نمیگذارد حتی حواست به رقص خودت باشد. با این تفاوت که بلندگوهای این میدان فقط و فقط «ناامیدی» را اکو میکنند. البته چارهای هم ندارند. بس که مدام دست حماقت در این روزگار پیراهن نجابت، صداقت و معرفت را میدَرد.
برای نوشتن مقالهای به اینستاگرام برگشتم. خوشحال نبودم از برگشتن. حالا هم خوشحال نیستم از ترک کردن آنجا. خواستم از توییتر هم خارج شوم ولی دستم یا بهتر بگویم دلم نرفت روی گزینه غیرفعالسازی. اگر در تلگرام زندگی نمیکردم و کارهایم را پیگیری نمیکردم آنجا، حتما از آن هم خارج میشدم. ولی این عرصه تبدیل به بخشی از ما شده. وقتی صفحهای مجازی را ترک میکنم انگار که خودکشی کرده باشم. بیگمان از خودکشی سختتر است این کار. چون بعد از مرگ دیگر غمی نمیماند برای خمودتر شدن ولی بعد از ترک کردن و رفتن همیشه بخشی از خاطرهها و وجود آدم مانده جایی.
ای کاش میشد رژیم خبر بگیرم. ولی نمیتوانم. من شغلم پیگیری اخبار است.
حس میکنم پیگیری کردن یا نکردن اخبار هیچ فایدهای در اصل اتفاقها ندارد. گاهی واقعا به گوسفندی که به سلاخیاش میبرند غبطه میخورم. دستکم در ظاهرش نشانهای از آگاهی به مرگ نیست. دوست داشتم در این سیر قهقرایی من هم مثل آن حیوان زندگی میکردم. بحثم مرگ نیست. تلختر از مرگ زندگی است و تحمل آن. من از مرگ نمیترسم، مشکلم با مسیر سلاخخانه است.
فکرش را بکنید که گوسفند در لحظات پیش از مرگ ناگهان شعور و فهم دنیای اطرافش را پیدا میکرد. یکی با فحش سوار وانتش میکند. راننده قول کله و پاچهاش را به برادرش میدهد. زنش مغز دوست دارد. مادربزرگش موهایش را گفته بفرست تا بریسم. بچهاش میگوید بابا بگذار وقتی سرشو بریدی من بپرم روی شکمش که خونش زودتر بزنه بیرون. بین راه یکی از همآغلیهای بیسرش را میبیند که دارند فوت میکنند زیرپوستش تا بعد آویزانش کنند.
همسایهها منتظر گوشت او هستند و در پچپچهایشان میفهمد که از گوشت تن او کلی غذا میتوان پخت.
بیچاره حیوان... چه خوب است که دستکم به ظاهر فهمی ندارد و یا اینکه ما اینگونه فرض میکنیم تا از جویدن گوشت ریشریش شدهاش در فسنجان غذاب وجدان نگیریم.
در مثل و مقایسه، ما هم در برابر هستی حکم همان گوسفند و انسان را داریم. حتما که از فهم هستی چیزی نمیدانیم، ولی به نظرم تحریک شدن به دانستن همانقدر تلخ است. نوعی خودآزاری لذتبخش با خودش دارد.
نیشتر آگاهی خودآزارانه از نظر من رسانه است.(از وسیلههای ارتباط شفاهی بگیرید تا ارتباط مجازی) در جوامع بحرانزده همه پشت وانت سرنوشت به سمت سلاخخانه میرویم. عدهای آن پشت ضرب میگیرند و میرقصند، عدهای هم زانوی غم بغل میگیرند و میلرزند از ناامیدی.
امیدواران و ناامیدان یک مسیر را طی میکنند. یکی پیش از رنج نهایی میخندد و دیگری به دردهایی میاندیشد که بزودی او را فراخواهند گرفت.