اسبابکشی از خانه
باید اسبابکشی کنیم به خانهای دیگر؛ صاحبخانه میخواهد خودش بنشیند. او هم چارهای ندارد، صاحبخانه صاحبخانه ما مرده و فرزندانش خانه متوفی را میخواهند برای انحصار وراثت. صاحبخانه پیرزنی بسیار محترم است که حال بالا آمدن از 53 پله خانه را ندارد. بنابراین وقتی یک ماه پیش گفت که صاحبخانهاش جوابش کرده، اطمینان داد که او قصد آمدن به خانه ما را ندارد. ولی انگار فردای همان روز پسرش با موتور تصادف میکند و در تمام این روزها پیرزن پی به هوش آوردن پسرش بوده در بیمارستان. بنابراین نتوانسته خانهای اجاره کند و علیرغم میل باطنیاش باید به این خانه بیاید.
این خانه به نام خانم صاحبخانه است، ولی پسرش در آن ساکن بود. به ما اجارهاش داد و رفت کانادا. این بود که ما فکر میکردیم که احتمالا تا چندسال در این خانه میمانیم. خانهای که به لطف علی فرزین اجاره شد و دو هفته بعد من و مرضیه با کمک دوستان نازنینمان در آن جشن عقد برپا کردیم. مهدی جلیلی و علی فرزین با سپیدی دلشان دیوارهای خانه را رنگ کردند و من فقط برای هدیه امید و علی و نقاشی آقای دودیر میخ به دیوارش کوبیدم.
امشب در کمال ناباوری فهمیدیم که باید از این خانه اسبابکشی کنیم. تازه حوالی آبان اثاث آورده بودیم. عید را با مامان و خشایار و سروش و روزبه و مهسا تحویل کردیم. تصور نمیکردم که به این زودی باید رخت و پخت خویش از این ورطه بیرون بکشیم.
مرضیه میگوید که دلش روشن است که خانم صاحبخانه دوباره زنگ میزند و میگوید خانه یافته و شما در همان خانه بمانید. به این فکر میکنم که چهقدر از اسبابکشی بیزارم. امیدوارم در خانه جدیدی که خواهیم یافت خبری از همسایههای بد و بیاخلاقی نباشد.
ما از این خانه میرویم و احتمالا یک جای پارکینگ باز میشود و دیگر همسایهها با مشکل جای پارک مواجه نیستند. مرا بگو که دلم به رفتن یکی از همسایهها خوش بود و میگفتم اگر او برود حتما جای ما ثابت میشود.(چون در پارکینگ حیاط خانه تنها واحدی که پارکینگ متغیر داشت ما بودیم و این امر حسابی باعث دردسر شده بود)
ما هنوز در این خانه ننشسته بودیم و آنقدر درگیر حواشی شیرین پس از عروسی بودیم که شاید هردویمان یک زندگی دونفره را تجربه نکردیم. با این همه باید از حضور و کمکهای مهربانانی چون سروش، علی، مهدی، امید، سالی، پیام، سارا، آزاده، امیر، روزبه، مهسا، بهزاد، سمیرا، آرش و بقیه نازنینانی که نامشان را جا انداختم، حسابی تشکر کنم.