بغض خوردم و قدم زدم
شنبه, ۲۱ دی ۱۳۹۲، ۰۶:۱۵ ب.ظ
برادرم زنگ زد حوالی یازده ظهر که خشایار را برای آنژیوگرافی بردهاند بیمارستان لاله. دیروز پدرم گفت که نیست و میخواهد امروز به کرج برود. ولی حالا در اتاق عمل بود. اعصابم خرد شد. خواستند به من چیزی نگویند که ناراحت نشوم. خشایار است دیگر...
چه بیمارستان خوبی است این لاله در شهرک غرب. دکتر گفته که فردا صبح از سی سی یو مرخص میشود. بشدت اصرار دارد که کسی به ملاقاتش نیاید. میگوید مردم را به دردسر نیندازید. واقعا دوست ندارد و میدانم که اگر کسی بیاید اذیت میشود. حتی به من هم نگفته بودند که جای تاسف است.
سرم درد میکند. مدام بغض خوردم امروز و قدم زدم.
۹۲/۱۰/۲۱